تفسير «الكاشف» يكي از بهترين آثار مغنيه است كه در آن به شيوه تفسير ترتيبي آيات را از اول تا به آخر تفسير ميكند.
نگارش اين تفسير در زمان جنگ هاي داخلي لبنان، جنگ اعراب و اسرائيل و… صورت پذيرفته است و چنانكه خود مفسر ميگويد: نگارش آخرين قسمت جلد ششم در سال 1390قمري در كربلا پايان پذيرفته است.
تفسير «الكاشف» از آخرين آثار مغنيه به شمار ميآيد و مفسر معتقد است، مراحل تفكّر و اسلوبش در آن بيش از هر اثر ديگرش در خور رديابي است.
اين تفسير در هفت مجلد به زيور طبع آراسته و تاكنون چندينبار تجديد چاپ شده است كه چاپ اول آن در سال 1968 ميلادي انجام پذيرفته است.
در اين تفسير، در ذيل بسياري از آيات، مباحثي تحت عنوان «اللغه»، «الاعراب» و «المعني» و «وجه المناسبه» آمده است. در بحث «اللغه» واژههاي غيرمأنوس آيه يا آيات را شرح ميدهد و از تفسير طبرسي، طبري و رازي سود ميجويد و از روايات نيز بهعنوان مؤيد نظريه خويش بهره ميگيرد. در بحث «الاعراب» نقش نحوي برخي از واژههاي مشكل قرآن را بيان ميكند و از تفاسيري چون مجمعالبيان، كشاف و بحرالمحيط نقل قول ميكند.در بحث معنا نيز برداشت خود از آيه را خلاصه و مفيد طرح ميكند و بحث هاي تخصصي را با عنواني مستقل، جداگانه به بحث و بررسي ميگذارد.
بسياري از مفسران قرآن تحتتأثير محيط و مسايل و پرسش هايي كه در هر عصر مطرح است در تفسير آيات قرآن گرايش خاصي يافتهاند؛ براي نمونه تفسير «الكشاف» گرايش ادبي دارد و فخر رازي در تفسير «الكبير» گرايش كلامي و عقلي دارد و طنطاوي در تفسير «الجواهر في تفسير» با گرايش علمي تفسير آيات را به پايان برده و بيشترين توجّه وي به انطباق آيات با دانستهها و دستاوردهاي علمي است.
محمّدجواد مغنيه نيز از اين قاعده مستثني نيست. او در تفسير آيات قرآن بسيار تحتتأثير مسايل سياسي و اجتماعي است و در جاي جاي آيات قرآن بر طرح مسايل سياسي و جنايات و دسيسههاي اسرائيل در تحريف اسلام و قرآن ميپردازد، از كشتار كودكان و افراد ناتوان جامعه به دست يهوديان در جنگ 1967ميلادي سخن ميگويد، اهداف اسرائيل و حاميان آن را افشا ميكند و عمليات شهادتطلبانه را براي دفاع از وطن بهتر از زندگي با خواري ميداند.
توجّه نويسنده «الكاشف» به مسايل سياسي و اجتماعي و آيات مربوط به بنياسرائيل است، به گونهاي است كه تنها افشاگري ها و روشنگري هاي مغنيه دربارة بنياسرائيل كتابي با عنوان «اسرائيليات القران» را شكل داده است.
از مهمترين و برجستهترين ويژگي هاي اين تفسير حذف نبايسته هاي تفسيري است. نويسنده «الكاشف» در اين زمينه از ضوابط و قوانين خاصي پيروي ميكند و براساس همين قواعد، بخش عمدهاي از ديدگاه ها و نظريات مفسران را يادآور نميشود.
مهمترين اين معيارها عبارتند از:
به باور مغنيه «اسرائيلياتي كه در برخي از تفاسير آمده، خرافات و افسانهاند و بزرگترين و درستترين دليل بر اثبات دروغ بودن و باطلبودن آنها اين است كه به «اسرائيل» نسبت داده ميشود».
بر اين اساس مغنيه از بيان ديدگاه هاي مفسراني كه مستند آنها اسرائيليات است چشم ميپوشد. او در تفسير آيه «وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا …» (بقره/102) مينويسد:
«مفسران در اينجا به درازا سخن گفتهاند و بسياري از اين سخنان مدركي ندارند، جز اسرائيلياتي كه نه عقل آنها را تأييد ميكند و نه نقل. رازي حدود بيست صفحه در تفسير اين آيه نوشته است و در نتيجه معناي آيه را پيچيدهتر و مشكلتر كرده است. صاحب مجمعالبيان نيز همين كار را كرده است.»(مغنيه، 1/313)
همو در تفسير آيه«وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ...» (بقره/35) نظريات مفسران را درباره جنّت، حقيقت آن، مكان آن، و... برگرفته از اسرائيليات ميخواند.
«عدّه زيادي از مفسّران به بحث درباره بهشتي كه آدم از آن بيرون آمد پرداخته و اين پرسشها را مطرح كردهاند: حقيقت اين بهشت چيست و در كجا بوده است؟ همچنين درباره درختي كه از آن نهي شده است پرسيدهاند؛ آيا آن درخت انجير بوده است يا گندم؟ نيز درباره ماري كه ابليس در شكم آن داخل شد و مكاني كه آدم در آن فرود آمد سخن گفتهاند؛ آيا اين مكان، هند بوده است يا حجاز؟ و مطالب ديگري از اين قبيل كه در اسرائيليات آمده و قرآنكريم بدان اشاره نكرده و در سنّت پيامبر(ص) نيز از طريق صحيح ثابت نگرديده است و همچنين عقل نميتواند نسبت به آنها شناخت پيدا كند.»(همان،/193)
مغنيه در تفسير آيات « أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا...»(بقره/259) و«وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ...» (ص/21) و« إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ...»(ص/41) و« وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا» (يوسف/23) و آيات ديگري نيز نظريات مفسران را برخاسته از اسرائيليات معرفي ميكند و از ذكر آنها چشم ميپوشد.
براي نمونه مغنيه در تفسير آيات « وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلا لِمِيقَاتِنَا...» (اعراف/155) و « وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ...» (انعام/100) نظريات تفسيري گروهي از مفسران را غيرمستند معرفي ميكند. او در ذيل آيه نخست مينويسد:
«مفسران سخن را پيرامون اين آيه به درازا كشاندهاند و نظريات آنها در تفسير آن مختلف است؛ بهعنوان نمونه در مورد ميقات اختلاف كردهاند كه آيا مقصود، ميعادگاه نزول تورات است و يا چيز ديگر؟ و نيز اختلاف كردهاند كه چرا موسي(ع) براي رفتن به ميقات از ميان قوم خود هفتاد مرد را برگزيد؛ آيا بدينسبب بود كه آنها موسي(ع) را متّهم ميكردند و به او ميگفتند: ما هرگز به تو ايمان نميآوريم تا اينكه سخن خدا را همانگونه كه تو شنيدي ما هم بشنويم. از اينرو آنها وي را همراهي كردند تا همانطور كه او شنيده، آنها هم بشنوند. يا اينكه رفتن آنها همراه موسي(ع) دليل ديگري داشت؟
همچنين مفسران درباره سبب مجازات آنها و نيز در اين خصوص اختلاف كردهاند كه آيا زلزله به مرگ آن هفتاد نفر انجاميد، يا بهگونهاي بود كه ستون فقرات آنها را شكست و مفصل هاي آنان را از يكديگر جدا كرد، ولي به مرحله مرگ نرسيد. در آيه نشانهاي وجود ندارد كه به ترجيح نظر گروهي از مفسران اشاره داشته باشد.» (همان،3/619)
بخش عمدهاي از تفاسير به بحث درباره مسايلي ميپردازند كه نه تأثيري در باورهاي ديني و مذهبي دارد و نه براي دنيا و آخرت سودمند است. اينگونه تفاسير از نگاه مغنيه شايسته طرح نيست و بايد از تفاسير برچيده شود. به همين جهت مغنيه در تفسير آيات « وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ»(قصص/23)، « إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ » (آلعمران/96) « وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ...» (اسراء/70)« وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ » (كهف/83) « وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأبِيهِ آزَرَ » (انعام/74)، « قَاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْيَوْمِ الآخِرِ...» (توبه/ 29) و… از طرح پارهاي از نظريات تفسيري اجتناب ميكند.
براي نمونه ايشان در ذيل آيه شريفه « إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ » مينويسد:
«برخي از مفسران صفحات زيادي را به تحقيق و نقل اقوال درباره كعبه اختصاص دادهاند؛ آيا كعبه نخستين خانهاي بود، كه در روي زمين بنا شد و يا خانهاي ديگر نيز پيش از آن ساخته شده است؟ … لكن اين بحث هيچ ثمرهاي ندارد؛ زيرا نه به اصول دين ارتباط دارد و نه به فروع دين و اعتقاد به ثبوت و يا عدم آن ضرورتي ندارد.» (همان، 2/193)
معيار ديگري كه در تفسير «الكاشف» براي پيدايش برخي از ديدگاه هاي تفسيري مورد استفاده قرار ميگيرد، بينيازي از تفاسيري است كه در زمان هاي گذشته مورد توجّه و نياز بوده است؛ امّا امروزه مورد نياز و قابل طرح نيست. مغنيه در مقدمه مينويسد:
«گروهي از مفسران پيشين به واژهشناسي قرآن اهميّت زياد دادهاند. درباره رمز معجزهبودن واژهها و اسلوب آن سخن را به درازا كشانده و پرسش هايي را مطرح كردهاند؛ بهعنوان مثال پرسيدهاند: چرا «واو» آورده، نه «فاء» و يا چرا «فاء» آورده نه «واو»؟ چرا گفته است: «يفقهون» و نگفته است «يظلمون» و… آن گاه پس از طرح اين پرسش ها پاسخ هايي دادهاند كه نه فايدهاي دارد و نه بر ضابطهاي استوار است. از اينرو من اينگونه مباحث را مطرح نكردم… اگر مفسران پيشين به ساختارهاي فصيح و معاني بليغ قرآن، بيش از باوراندن ارزش هاي ديني به خواننده اهميّت ميدادهاند، بدان سبب بود كه در عصر آن ها به دين و قوانين و ارزش هاي آن، چنانكه در عصر ما معمول است، تحقير و توهين نميشد. بنابراين طبيعي است كه زبان تفسير در آن زمان بايد غير از زبان تفسير در اين زمان بوده باشد… مسايل بديعي و بياني و ذكر چگونگي اسلوب و نظام عبارتپردازي قرآن را براي تفاسيري چون «كشاف» زمخشري، «البحر المحيط» اندلسي و كسان ديگري كه اين مباحث را مطرح كردهاند واگذاشتم.» (همان، 1/88)
در اين راستا نويسنده «الكاشف» در ذيل آيه « وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ...» (بقره/127) مينويسد:
«در هر صورت، ما نسبت به شناخت تاريخ كعبه و تأسيس آن، در پيشگاه خداوند، نه مسؤول هستيم و نه مكلف و نيز مأمور دانستن اين مطلب نيستيم كه: آيا خانه كعبه جزء بهشت است و يا قطعهاي از زمين؟ آيا آدم و پيامبران پس از او در همين كعبه حج گزاردند يا نه؟ آيا كعبه در هنگام طوفان ]نوح[ به سوي آسمان بالا برده شد و پس از طوفان به زمين فرود آمد؟ آيا حجرالاسود را جبرئيل از آسمان آورد؟ يا آن را آدم با خود از بهشت آورده و يا اينكه از كوه ابوقبيس گرفته شد؟ و آيا اين سنگ بر اثر لمس گناهكاران سياه شده است؟ و مطالبي از اين قبيل كه جز خبر واحد و يا روايت داستانسرايان و خرافهگويان مدركي ندارد.
ما در برابر هيچيك از مطالب فوقالذكر مسؤوليّت نداريم و شناخت آن ها بر ما نه واجب است و نه مستحب نه عقلاً و نه شرعاً و تحقيق در مورد آن ها براي ما نه سود دنيوي دارد و نه سود اخروي. اينگونه بحث ها، زماني به شدّت مطرح بود، لكن پس از مدّتي باد آن ها را برد و اگر كسي بخواهد آن ها را بار ديگر زنده كند، مانند كسي است كه سعي ميكند عقربه ساعت را به عقب برگرداند.» (همان،/379)
نويسنده «الكاشف» در مواردي از طرح نظريات برخي مفسران به آن جهت كه آن ها را تفسير نميداند اجتناب ميورزد؛ براي نمونه ايشان در بحث «المعني» در ذيل آيات 84 تا 90 انعام مينويسد:
«هدف خداوند از نام بردن اين پيامبران آن بوده است كه حضرت محمّد(ص) بر عرب ها چنين استدلال كرده كه جدّ آن ها ابراهيم(ع) و نيز بسياري از فرزندان او يكتاپرست بودند. و نيز هدف اين بوده است كه پيامبر اسلام(ص) در دعوت به سوي خدا و تحمّل آزار در اين راه از پيامبران پيشين سرمشق بگيرد. آنچه گفته شد، خلاصهاي بود از مضمون آيات هفتگانه. اين مضمون بسيار روشن است و نياز به شرح و بسط ندارد. امّا برخي از مفسران، درباره اين آيات آنقدر سخن را به درازا كشاندند كه از مرحله تفسير فراتر رفته و مطالبي را بيان داشتهاند كه نه به مضمون آيات ارتباط دارد و نه به زندگي.» (همان، 3/341)
در تفسير «الكاشف» در مواردي نظريات تفسيري مفسّران به آن جهت كه در كتاب هاي تخصصي ديگري چون فقه، كلام، حقوق و… آمده است عرضه نميگردد؛ براي نمونه در تفسير آيات « وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ » (آلعمران/96) « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً …» (مائده/38) « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ » (انفال/1) « وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ » (مائده/13) و… نويسنده تفسير، مخاطب را به كتاب هاي تخصصي در فقه و كلام ارجاع ميدهد. او در تفسير آيه «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» پس از تقسيم استطاعت به عقلي و شرعي مينويسد: «والتفصيل في كتب الفقه»(همان، 2/194) و در تفسير آيه « وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا…» مسأله تحريف انجيل را به «دائره المعارف الفرنسيه الكبري» و تفسير «المنار» ارجاع ميدهد:
«مقصود از آن چيزي كه آن ها بدان تذكّر داده شدند، انجيلي است كه خدا بر عيسي(ع) فرو فرستاد؛ زيرا انجيل بهطور آشكار، يكتاپرستي و نبوّت محمّد(ص) را به نام احمد بيان ميكند، لكن نصاري آن را كاملاً تحريف كردند؛ چنانكه يهود تورات را تحريف نمودند. يكي از قويترين دلايل تحريف انجيل آن است كه سران كليسا و مورخان در مورد اينكه چه كسي انجيل هاي چهارگانه را نوشت و در چه زماني و با چه زباني و نسخههاي اصلي آن چگونه از بين رفت، دچار اختلاف شدهاند. و اين اختلافات در كتاب «دائره المعارف الفرنسيه الكبري» به تفصيل موجود است. صاحب تفسير المنار اين موضوع و مسايل زياد ديگري را در اين زمينه يادآوري كرده است.» (همان، 3/58)
برخي از نظريات تفسيري در «الكاشف» مجال طرح نيافته است؛ زيرا محمّدجواد مغنيه از جهت مبنا با صاحبان نظريات مخالف است؛ براي نمونه ايشان به جهت باور نداشتن ارتباط آيات با يكديگر از طرح اختلافات مفسران در ذيل آيه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً.. » (آلعمران/130)اجتناب ميكند:
«مفسران براي ارتباط اين آيه با مثل آن، چند وجه بيان كردهاند. پيشتر در چندين مورد اشاره كرديم كه سنّت قرآن بر آن است كه برخي از احكام را با برخي ديگر مخلوط كند. بهعلاوه آيات قرآني به تدريج و به مناسبت هاي مختلف نازل شدهاند.» (همان، 2/256)
در تفسير آيات« قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»( يوسف/77) و« وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ...» (بقره/260)و… نيز مؤلّف «الكاشف» به جهت ناسازگاري با باورهاي بسياري از مفسران از طرح ديدگاه هاي تفسري آن ها خودداري مينمايد.
دومين ويژگي تفسير ««الكاشف»» پايبند نبودن نويسنده آن به ديدگاه ها و باورهاي مفسران قرآن است. او در ذيل آيه« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ...» (مائده/101) مينويسد:
«البته ما به تعليلات نحوي اعتقادي نداريم و از گفتههاي مفسران نيز تقليد نميكنيم.»( همان، 3/213)
در اين راستا مغنيه در جاي جاي تفسير خويش كه بسيار زياد و در خور توجّه است، نظريات جمهور، اكثر و بسياري از مفسران را به نقد ميكشد. مهمترين معيارهاي مغنيه در نقد و بررسي ديدگاه هاي تفسيري عبارتند از:
در نگاه نويسنده «الكاشف» ظواهر آيات تا هنگامي كه دليل عقلي معتبر بر خلاف آنها وجود نداشته باشد، حجّت هستند و مفسران بايد براساس ظاهر آيات، قرآن را تفسير نمايند. او در تفسير آيات « وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ...» (اعراف/19) با عنوان «قصه آدم كما هي في القرآن» مينويسد:
«ما حدّ وسط ميان دو گروه را اختيار ميكنيم. از اينرو بهطوركلّي به آنچه ظاهر نص به ما الهام ميكند ايمان داريم، بدينترتيب كه درخت، سوء، و برگ درخت، همگي بهطور ملموس وجود داشتند؛ زيرا همين ها معناي حقيقي لفظ ميباشند و هيچ نيازي به تأويل وجود ندارد؛ زيرا عقل معناي ظاهر را ميپذيرد و آن را ردّ نميكند.»( همان،/485)
به باور مغنيه افزون بر سازگاري ظواهر آيات با عقل، سازگاري ظاهر آيه با شرايط و مقتضيات رويدادي كه آيه حكايتگر آن است ضروري است.
« وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ » (يوسف/31) زنان وقتي يوسف را ديدند، آنچنان سرگشته و مبهوت شدند كه دست هايشان را بريدند. مفسران گفتهاند: «قَطَّعْنَ»، يعني دستان خود را زخمي كردند، لكن از ظاهر آيه برميآيد كه مراد بريدن است، نه زخميكردن. در هرحال، رويداد هايي از اين دست را تنها با توجّه به شرايط و مقتضيات آن ميتوان تفسير كرد، نه با نص عبارت و دلالت لفظ.»
بر اين اساس نويسنده «الكاشف» در نقد و بررسي برخي ديدگاه هاي تفسيري از ظاهر آيات بهعنوان معيار صحّت و سقم نظريه تفسيري سود ميجويد؛ براي نمونه او در تفسير آيه « لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ » (مائده/17) مينويسد:
«با بيان فوق آشكار ميشود كه عقيده به الوهيت مسيح(ع) در حدود سه قرن پيش از نزول قرآن وجود داشته است. بنابراين، معناي مقصود از آيه « لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ »همان معناي ظاهر لفظ است و نيازي نيست كه ما اين آيه را به «حلول و اتّحاد» تأويل كنيم؛ چنانكه بسياري از مفسران پيشين اين كار را كرده اند، با اين پندار كه بيشتر مسيحيان به ربوبيت عيسي(ع) اعتقاد ندارند، بلكه ميگويند: خداوند در عيسي حلول كرده و يا با او يكي شده است و در اين صورت تعدّدي وجود ندارد.» (همان،/66)
معيار ديگر نويسنده «الكاشف» در نقد نظريات تفسيري، سازگاري و ناسازگاري اين ديدگاه ها با فصاحت و بلاغت آيات است؛ براي نمونه مغنيه در نقد ديدگاه بيشتر فقها و مفسران شيعه كه «طعام» را در آيه « الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ » (مائده/5) به حبوبات تفسير كردهاند مينويسد:
«امّا تفسير طعام به حبوبات امري است كه از فصاحت و بلاغت قرآن بسيار دور است، چرا كه قرآن، طعام را در شكار دريا بهكار برده است و در دريا حبوباتي وجود ندارد. خداوند گفته است: « أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَكُمْ » (مائده/96) همچنين طعام را در آب بهكار برده است و چقدر تفاوت وجود دارد ميان آب و حبوبات، يكي جسم مايع است و ديگري جامد.
خداوند فرموده است: « فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» (بقره/249) و نيز طعام را در انواع خوردني ها بهكار برده است: « فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا » (احزاب/53)آيا كسي جرأت دارد كه اين آيه را بدينترتيب تفسير كند: وقتي جو ميخوريد ـ مثلاً ـ پراكنده شويد؟ و اگر كسي بر اين تفسير جرأت كند، اين پرسش مطرح ميشود كه اين تفسير چه نوع تفسير است؟ حتّي خداوند سبحان طعام را به معناي گوشت بهكار برده است:
« قُلْ لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ»(انعام/145) «بگو در آنچه به من وحي شده حرام شدهاي نمييابم بر هيچ خورندهاي كه آن را بخورد و مگر آنكه مرداري باشد يا خون ريختهاي ـ جهندهاي ـ يا گوشت خوك.»بر مبناي آيه فوق است كه ما بر اين اعتقاديم كه ذبيحههاي اهل كتاب حلال است. البته مشروط بر اينكه بدانيم ساير شرايط ذبح از قبيل رو به قبله بودن، نام خدا بردن و بريده شدن چهار رگ اصلي وجود دارد.» (همان،/37)
سومين مبناي نويسنده «الكاشف» در نقد و بررسي نظريات تفسيري، سازگاري و ناسازگاري با آيات است؛ براي نمونه در ذيل آيه« وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ » (بقره/144) ديدگاه مفسراني كه اهل كتاب را يهوديان معرفي كردهاند به جهت ناسازگاري با عموم لفظ نادرست نشان داده شده است. افزون بر اين، نظريه مفسراني كه ضمير «أَنَّهُ» را به پيامبر باز ميگردانند (نه به مسجدالحرام) به آن جهت كه «المسجد الحرام» به ضمير نزديكتر است پذيرفته است.
در مواردي نيز محمّدجواد مغنيه نادرستي ديدگاه مفسران را ناسازگاري با آيات قرآن و سياق آيات دانسته است.
مانند نقد و بررسي باورهاي مفسران در ذيل آيات « وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا» (اسراء/٧٨)، « أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا» (بقره/٢٥٩)»، « وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ» (يوسف/٢٣) او در ذيل آيه « أ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا» (اسراء/٧٨) مينويسد:
«به گواهي طبرسي و رازي، مفسران بر اين امر اجماع دارند كه مراد از «مَشْهُودًا» در آيه شريفه آن است كه فرشتگان شب و روز گرد ميآيند تا به نماز صبح حاضر شوند و دليلشان روايتي است كه بخاري در جلد 6 آن را از ابوهريره در بخش سوره بنياسرائيل نقل كرده است. ما درباره اين روايت ترديد داريم و «مَشْهُودًا» را به حضور حواس تفسير ميكنيم؛ زيرا انسان در هنگام صبح، پس از آنكه مقداري خوابيده و مدّتي كار نكرده، حواس آماده دارد و به همين دليل گفتهاند: چقدر خواب موجب نقض تصميم هاي روز ميشود!» (همان، 5/124)
رودررويي نويسنده «الكاشف» با نظريات ديگر مفسران و روحيه تقليدناپذيري وي و به چالش كشيدن باورهاي تفسيري، از «الكاشف» تفسيري نو با نوآوري هاي بسيار ساخته است. او در مقدمه «الكاشف» مينويسد:
« همچنان كه به تفسير قرآن ادامه ميدادم بدين نكته يقين پيدا كردم كه اگر مفسّري چيز تازه و بيسابقهاي در تفسير نياورد، هرچند اين چيز ادامه تنها يك انديشه در تفسير باشد، اين مفسر انديشهاي عالمانه و پويا ندارد، بلكه صرفاً انديشه يك خواننده را دارد كه آنچه را براي ديگران ميخواند در آن نقش ميبندد؛ مانند صورت چيزي كه با همان رنگ و اندازه خود در آينه نقش ميبندد. اين موضوع بدان جهت است كه معاني و مفاهيم قرآن بينهايت ژرف است و هيچكس ـ هرچند به مقام والايي از دانش و فهم رسيده باشد ـ نميتواند به عمق آن برسد. هركسي تنها به ميزان معلومات و شايستگي هاي خود ميتواند معاني را كشف و استنباط كند. بنابراين، اگر مفسر پيشين در مرزي معين باز ايستاده باشد و آنگاه مفسر بعدي بيايد و راه او را ترسيم كند و حتي يك قدم هم فراتر نرود، كاملاً همانند نابينايي است كه به عصاكشي تكيه ميكند و هرگاه او را از دست دهد برجاي خود ميخكوب ميشود.» (همان، 2/82)
نوآوري هاي «الكاشف» را به دو گروه ميتوان تقسيم كرد:
الف. نوآوري ها در دانش هاي قرآني ب. نوآوري هاي تفسيري.
قرآنپژوهان و مفسران براي اعجاز قرآن وجوه بسياري شمارش كردهاند كه برخي، آن ها را تا بيست و هشت وجه برشمردهاند. محمّدجواد مغنيه مدّعي است افزونبر آنچه تاكنون در وجوه اعجاز قرآن گفته شده، او به وجوه جديدي براي اعجاز قرآن دست يافته است كه تاكنون ديگر قرآن پژوهان و حتّي آنان كه بهصورت تخصصي در زمينه اعجاز قرآن تحقيق كرده و كتاب نوشتهاند از كشف آن ناتوان ماندهاند. او در تفسير آيه « أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافًا كَثِيرًا» (نساء/٨٢) مينويسد:
«ما پس از آنكه مدّتي در تفسير كار كرديم به رموزي از اعجاز قرآنكريم پي برديم كه علماي مسلمان پيش از ما و حتّي كساني كه درباره اعجاز قرآن كتاب هاي ويژهاي تأليف كردهاند، بدان ها توجّه نكرده بودند. البته اين عدم توجّه بر اثر كوتاهي آنان نبوده است ـ حاشا و كلا ـ بلكه اين كتاب خداست كه اسرار و شگفتي هايش تمام نميشود:
« قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (كهف/١٠٩) »
« بگو اگر دريا براي نوشتن كلمات پروردگارم مركّب شود، دريا به پايان ميرسد و كلمات پروردگار من به پايان نميرسد؛ هرچند درياي ديگري به مدد آن بياوريم.» (همان، 2/611)
الف. يكي از وجوه اعجاز قرآن درنگاه، نويسنده «الكاشف» عبارت است از «اقدام پيامبر(ص) بر مباهله درحاليكه به پيروزي خود، كه قرآن بدان خبر داده بود، اعتماد داشت و تحقق يافتن اين مباهله به همان ترتيبي كه قرآن خبر داده است، بزرگترين دليل بر اثبات راستگويي قرآن و كسيكه اين قرآن به او وحي شد به شمار ميرود.»
ب. دومين وجه از وجوه اعجاز قرآن، پيشگويي قرآن درباره شيوه حكومت يهوديان است. در تفسير آيه: « أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ...» ميخوانيم:
«ما در تفسير اين آيه و آيه 46 سوره نساء بيان كرديم كه چگونه قرآن از جنايات يهود در صورتي كه بر حكومت برسند خبر داده است. اكنون اين پيشگويي قرآن پس از گذشت سيزده قرن و اندي تحقق پيدا كرده است و اين امر، دليل قاطعي است بر راستگويي و رسالت محمّد(ص) و نيز اين پيشگويي همان اعجازي است كه پيشتر گفته شد كه علما و مفسران سابق بدان توجّه نكردهاند.»(همان،/612)
ج. سومين وجه از وجوه اعجاز قرآن در منظر محمّدجواد مغنيه عبارت است از بار معنايي الفاظ قرآن:
«اكنون كه ما درباره تفسير اين آيه « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا...» (نور/٥٥) ميانديشيم، به شكل ديگري از اعجاز قرآن ميشويم و آن اينكه واژههاي قرآن عربي است و مردم چه پيش از نزول قرآن و چه پس از آن، اين واژهها را در نوشتار و گفتارشان بهكار ميبرند. همچنين اين واژهها از لحاظ حروف و ساختار با ديگر واژهها هيچ تفاوتي ندارند. با اين وجود، آنبار معاني فراواني كه جمله قرآن با خود دارد، جمله غيرقرآني ندارد و حتّي حديث نبوي هم اين امتياز را ندارد و به همين دليل، امام علي(ع) به ابنعبّاس گفت: با قرآن با خوارج ستيز مكن؛ زيرا قرآن داراي چندين معناست. تو ميگويي و آن ها ميگويند، لكن بهوسيله سنّت با آنان احتجاج كن كه هرگز از آن نميتوانند رهايي يابند.
راز اينكار در توانايي گوينده نهفته است، نه در توانايي سخن، و گرنه سخن در قرآن و غيرقرآن از يك روش برخوردار است. سخن موجودي بيجان است و گوينده است كه به آن جان و تأثير ميبخشد. از اينرو تأثير سخن با اختلاف گوينده اختلاف پيدا ميكند و تأثيري كه سخن دانا دارد، سخن نادان ندارد؛ هرچند جملهها و واژهها همانند يكديگرند. حتّي تأثير آيات با اختلاف قاري، تفاوت مييابد. همچنين است سخن اخلاصمند و انساني منافق. بنابراين گستردگي و فراواني معاني قرآني، دليل قطعي بر اثبات اين مدّعاست كه اين كتاب از سوي كسي نازل شده كه دانش او تمامي اشيا را فرا گرفته است.» (همان، 5/714)
محمّدجواد مغنيه برخلاف بسياري از مفسران كه بدون توجّه به درستي و نادرستي روايات اسباب نزول از آن ها در فهم آيات قرآن سود ميبرند، تنها اسباب نزولي را معتبر ميداند كه يقينآور باشند. او در مقدمه مينويسد:
«از ذكر بسياري از رواياتي كه درباره اسباب نزول آيات وارد شده، خودداري كردم؛ زيرا علما درباره اسناد اين روايات تحقيقي نكردهاند و صحيح آن ها را از ضعيف جدا ننمودهاند، چنان كه اين كار را در مورد روايات مربوط به احكام انجام دادهاند.» (همان، 1/90)
وي در نقد و بررسي سبب نزول آيه « وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ » (بقره/١٤٣) نيز مينويسد:
«ما به روايات اسباب نزول اعتماد نداريم جز به اندكي از آن ها كه به حد يقين و اطمينان رسيدهاند؛ زيرا علما اين روايات را بررسي و موثق آن ها را از غيرموثق جدا نكردهاند؛ چنانكه در احاديث احكام اين كار را كردهاند. از اينرو روايات اسباب نزول، با ضعف ها و معايب خود باقي ماندهاند. ]و در نتيجه نميتوان به آن ها اعتماد كرد[.» (همان،/413)
افزونبر اطمينانبخشبودن سبب نزول، نويسنده «الكاشف» سازگاري سبب نزول با آيات و روايات متواتر و تأييد سبب نزول به آيات و روايات را نيز از شرايط بهرهوري از اسباب نزول ميخواند. او درباره سبب نزول آيه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا...» (حجرات/٦) مينويسد:
«ما به هيچكدام از اسباب نزول [كه در اين باره گفته شده] اطمينان نداريم مگر اينكه بهوسيله نص قرآن و يا روايت متواتر ثابت شود. به علاوه گمان بدبردن وليد موجب فسق او نميشود، بلكه اين گمان وي يك نوع خطا و اشتباه است و شخص خطاكار فاسق نيست، و گرنه بايد استحقاق سرزنش و مجازات را حتي در صورت احتياط و تلاش پيدا ميكرد.»(همان، ذيل آيه)
در باور نويسنده «الكاشف»، سبب نزول آيات مخصّص عموم لفظ نيست؛ براي نمونه وي سبب نزول آيات « إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ» (بقره/١٥٩)، « إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ» (بقره/١٧٤)، « لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ…» (بقره/١٧٧)، « مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإيمَانِ» (نحل/١٠٦) « وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا» (فرقان/٢٧) سبب نزول را مخصص عموم آيه ندانسته و ملاك را در عمل به آيه، عموم آيه معرفي كرده است.
در تفسير «الكاشف»، براي قرآن تنها نزول تدريجي را باور دارد و نزول دفعي ندارد. نويسنده «الكاشف» در جاي جاي اين تفسير نزول دفعي آيات قرآن را انكار ميكند و شب قدر را شب آغاز نزول تدريجي آيات قرآن نشان ميدهد؛ براي نمونه ميتوان از تفسير آيات زير ياد كرد:
« شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» (بقره/١٨٥)
« وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلا» (اسراء/١٠٦)
« إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر/١)
« وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ» (دخان/2-٣)
« وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً »(فرقان/٣٢)
براي آيات محكم و متشابه تعاريف گوناگوني بيان شده است. در اين ميان، مغنيه آيات محكم را آياتي ميخواند كه نياز به تفسير ندارند و آيات متشابه را آياتي معرفي ميكند كه از تفسير بينياز نيستند. به باور نويسنده آياتي كه دلالت آشكاري دارند و احتمال تأويل، تخصيص و نسخ در آن ها راه ندارد از محكمات خوانده ميشوند. در برابر، آيات متشابه آياتي هستند كه معناي تفصيلي آن ها دانسته نميشود، ظاهر آن ها ناسازگار با حكم عقل است، بيش از چند معنا را در خود جاي ميدهند، الفاظشان عامّ است، ولي مراد خداوند از آن ها خاص است، يا در بر دارنده حكم منسوخ باشد.
در تفسير آيه «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» (آل عمران/٧) ميخوانيم:
«آيات قرآني از لحاظ وضوح يا پوشيدگي مفاهيم به دو نوع تقسيم ميشوند: محكم و متشابه «محكم» آيهاي است كه نياز به تفسير ندارد و مقصود آن، چنان روشن است كه احتمال تأويل، تخصيص و نسخ در آن نميرود و ديگر براي كساني كه دلشان بيمار است، مجالي نميماند تا ديگران را گمراه كنند و با تأويل و تحريف دست به فتنهجويي بزنند.
از جمله آيات محكم بهعنوان نمونه ميتوان از اين آيات نام برد: «قل هو الله احد»، « والله بكل شيء عليم»، « ان الله لايظلم مثقال ذرة»، « انّ الله لايأمر بالفحشاء»، « وانّ الساعة آتية لاريب فيها»، و از اين قبيل آياتي كه دانا و نادان در فهم آن يكسانند.«متشابه» در برابر «محكم» و بر چند نوع است:
الف. آيهاي كه ميتوان به اجمال و نه به تفصيل به معناي آن پي برد؛ مانند: « فَنَفَخْنَا فِيهَا مِنْ رُوحِنَا …»(انبياء٩١)
ب. آيه اي كه ظاهر آيه به چيزي دلالت ميكند كه عقل آن را نميپذيرد؛ مانند: « ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ …»(يونس/٣)
ج. لفظي است كه معمولاً به دو معنا و يا بيشتر بهكار ميرود؛ مانند: «وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ » (بقره/٢٢٨)
د. لفظي است كه دلالت بر عموم كند و ظاهر آن تمامي مكلفين را شامل شود، امّا مقصود تنها برخي از افراد آن باشد و نه تمام افراد آن مانند: « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا...» (مائده/٣٨)
هـ. يكي ديگر از انواع متشابه، آن است كه آيه مشتمل بر حكم منسوخ باشد؛ نظير خواندن نماز به سمت بيتالمقدّس.»(همان، 2/26-25)
نوآوري ديگر محمّدجواد مغنيه در شرايط تفسير است. ايشان در تفسير آيات «وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ» (بقره/٧٨) و « يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ »(رعد/٣٩) شرايطي را كه ديگر مفسران و قرآنپژوهان براي تفسير ياد كردهاند ميپذيرد و در مقدمه مينويسد:
«در اينجا چيز ديگري نيز هست كه مفسر بدان نياز دارد و اين چيز از تمامي آنچه مفسران در مقدمه تفاسيرشان ياد كردهاند، مهمتر و باعظمتتر است؛ زيرا پايه و محور فهم كلام خدا بهشمار ميرود. من كسي را نديدم كه بدين امر مهم اشاره كرده باشد و خودم پس از آنكه مقداري در تفسير كار كردم آن را كشف كردم و آن اين است: كسي معاني قرآن، حقيقت و عظمت آن را درك نخواهد كرد و نخواهد شناخت، مگر آنكه از ژرفاي دلش اين معاني را حس كند و قلب و انديشهاش با آن ها هماهنگ شود و ايمان او به آنها با خون و گوشتش درآميزد. راز سخن اميرمؤمنان(ع) نيز در همينجا نهفته است كه ميفرمايد: «آن، قرآن صامت است، و من قرآن ناطقم.» (همان، 1/82)
بسياري از مفسران قرآن، تحريف را كاهش يا افزايش آيات قرآن دانستهاند، امّا نويسنده «الكاشف» تحريف آيات قرآن را به سه صورت تقسيم ميكند:
1. كاهش يا افزايش كلمات، آيات يا سورهاي از سورههاي قرآن.
2. تغيير حركات بهگونهاي كه سبب دگرگوني معنا گردد؛ مثلا فاعل را مفعول يا مفعول را فاعل نشان دهد.
3. تفسير ظاهري آيات متشابه قرآن، آن هم آياتي از قبيل « يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِم» (فتح/١٠) در نگاه مغنيه اگرمفسري «يَدُ اللَّهِ» را به «دست» خدا تفسير كند نه به قدرت خدا، اين نوع از تفسير نيز اصطلاحاً تحريف است.
بخش دوم از نوآوريهاي مغنيه در تفسير آيات قرآن است. وي از برخي آيات تفسيري ارائه ميدهد كه با تفاسير تمامي مفسران ناهمخوان است؛ براي نمونه در تفسير آيه « اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ» (قمر/١) ، شقالقمر را ممكن ميخواند، امّا وقوع آن را در زمان پيامبر(ص) به گونهاي كه ديگر مفسران باور دارند نميپذيرد:
«مفسران گفتهاند: مشركان از پيامبر(ص) خواستند كه اگر راست ميگويد: ماه را دو نيم كند. او هم از خدايش تقاضا كرد و ماه دو نيم شد و سپس به حال نخست خود بازگشت.
ترديدي نيست كه اين كار ذاتاً امكانپذير است، ولي امكان، چيزي است و به وقوع پيوستن چيزي ديگر؛ چه، به وقوع پيوستن نياز به دليل دارد و دليلي بر اثبات اين حادثه، كه ماه در دوره پيامبر اعظم(ص) به دو نيم شده باشد، وجود ندارد، بلكه دليل هايي بر نفي آن وجود دارند كه عبارتند از:
اولاً، اين حادثه با چندين آيه در تضادّ است كه آشكارا بيان ميكند، پيامبر(ص) به درخواست مشركان درباره امور خارقالعاده و معجزات پاسخ نميداد، و تنها بر طبق فرمان خداوند به آن ها پاسخ ميداده است.
ثانياً، دو نيمشدن ماه حادثه طبيعي مهم است كه اگر اتفاق ميافتاد، مردم شرق و غرب آن را ميديدند و دانشمندان و مورّخان بيگانه و ديگران اين حادثه را ثبت ميكردند؛ چنانكه حوادث كوچكتر از آن را ثبت كردهاند.
ثالثاً، دو نيم شدن ماه از موضوعاتي است كه جز از طريق خبر متواتر به اثبات نميرسد، درحاليكه خبر دونيمشدن ماه خبر واحد است و در اينباره نميتوان بدان اعتماد كرد…
رابعاً، جمله «وَانْشَقَّ الْقَمَرُ» پس از جمله « اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ» آمده است و اين نشان ميدهد كه ماه در هنگاميكه قيامت برپا شود به دو نيم تقسيم ميشود و مراد از واژه «انشقاق» در اينجا همان چيزي است كه در آيه 1 از سوره انشقاق، از اين واژه اراده شده است: «إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ»؛ يعني در روز قيامت، ستارگان آسمان پارهپاره ميشوند» (همان، ذيل آيه)
بخشي از نوآوري ها در تفسير آيات الاحكام است. نويسنده «الكاشف» در تفسير آيه شريفه « فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ …» (توبه/١٢٢)، « لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ » را برخلاف بسياري از مفسران صفت براي گروهي گرفته كه براي شناخت دين و حلال و حرام آن سفر ميكنند. و در تفسير آيات « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا…» (انفال/15) و « الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا ...» (انفال/٦٦) مينويسد:
«فقها فتوا دادهاند كه فرار از جنگ حرام است، مگر آنكه تعداد ارتش دشمن بيش از دو برابر ارتش مسلمانان باشد. به نظر ما فقها در اين مورد نه ميتوانند به وجوب مقاومت در ميدان جنگ فتوا دهند و نه به روا بودن فرار از آن. و اين امر، بايد به دست فرمانده امين و آگاه سپرده شود؛ زيرا او مسؤول جنگ است و نه فقها… بهعلاوه فتواي فقها در وقتي نافذ بود كه معيار قدرت و نيروهاي رزمي، كميت بود نه كيفيت و تعداد ارتش بود نه ساز و برگ هاي كشنده و جهنّمي مدرن.» (همان، 3/776)
مؤلّف «الكاشف» در ذيل آيه « الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ...» نتيجه ميگيرد:
«بر اين اساس ما ترجيح ميدهيم كه اين آيه و آيه قبلي بهطور كلّي درباره بيان حكم فرار از جنگ نازل نشدهاند، بلكه اين دو آيه به پيامبر(ص) و اصحاب او اختصاص دارند و ديگران را در برنميگيرند. البته خدا داناتر است.»(همان)
نمونههاي ديگري از نوآوري هاي «الكاشف» را در ذيل آيات زير ميتوان يافت:
« وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الأرْضِ وَلا طَائِرٍ ... ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» (انعام/٣٨)
« وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً ...» (اسراء/١٦)
« وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الإنْسِ ...» (جن/٦)
« وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا» (اسراء/٧٨)
« مَنْ كَانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ ...» (حج/١٥)
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ ...»(مائده/٥١)
« لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ...» (مائده/١٧)
« فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا » (توبه/١٠٨)
« قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ...» (يوسف/٥٠)
تفسير«الكاشف» از آن جهت كه با هدف آشنا ساختن نسل جوان و جوياي واقعيت شكل گرفته است، بر خلاف بسياري از تفاسير، بسيار روان و در خور فهم است. نويسنده اين تفسير با مسائل جوانان بسيار آشناست. او عامل بيتوجهي نسل جديد را به باورهاي ديني و مسائل اخلاقي، هجوم فرهنگي غرب ميداند و راه رهايي از اين بنبست را در امور زير ميجويد:
«تبليغ دين در مدارس به خصوص آموزش قرائت، حفظ و تفسير قرآن؛ ارتباط روحانيون با جوانان و نشان دادن دين به عنوان سرچشمه سعادت تبيين روشن و دقيق حقايق ديني به وسيله كتاب ها، سخنراني ها، مقالات و....» (همان، 1/80)
در اين راستا است كه مغنيه كتاب ها ومقالات بسياري نوشته است. او در قالب تفسير «الكاشف» به صورتي ساده و شفاف سرچشمه نيازهاي روحي و مادي انسان را باورهاي ديني و اخلاق اسلامي معرفي ميكند. او در بحث سومين راه رهايي مينويسد:
«خواننده دليل اين ادعا را در همين تفسير خواهد يافت؛ تفسيري كه دين را به انواع مظاهر زندگي مرتبط ميسازد و به جنبه انساني قرآن بيش از جنبه بلاغت كلمات آن اهميت ميدهد.»
«خصوصيت بارز تفسيري عبارت است از: «قانع كردن». قانع كردن خواننده بر اينكه دين با تمام اصول و فروع و تعاليم خود خير و كرامت و سعادت انسان را طالب است، و هركس از اين هدف منحرف شود از حقايق دين و راه استوار زندگي منحرف شده است. من براي اينكه به هدف مزبور برسم، كوشيدهام تا شرح آيات قرآني را ساده و روشن بياورم تا خواننده در هر سطحي كه باشد آن را بفهمد... از آن جا كه تفسير همانند هنر از شرايط محيطي سرچشمه ميگيرد، اين جانب در تفسير خود، به موضوع را مورد توجه قرار دادم كه نسل جديد را نسبت به اصول و فروع دين قانع كنم و به آن ها بنمايانم كه دين دوش به دوش زندگي حركت ميكند»(همان،/81)
از ديگر ويژگي هاي تفسير «الكاشف» ارائه تفسير آيات فقهي و كلامي به صورت تطبيقي است؛ براي نمونه مفسر در بحث تيمم در تفسير آيه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلا جُنُبًا ...» (نساء/٤٣) به مقايسه ميان ديدگاه هاي گوناگون فقهي ميان شيعه و مذاهب چهارگانه اهل سنت مينشيند، و در تفسير آيه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ » (نساء/٥٩) مذهب كلامي شيعه و ساير مذاهب كلامي به مقايسه ميپردازد و ناسازگاري ديدگاه هاي ايشان را برخاسته از مصداق ميداند.
همچنين دراين زمينه به تفسير آيات زير ميتوان نگريست:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ ...» (مائده/٦)
« وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ ...» (بقره/١٩٦)
« وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ ...» (بقره/٢١٧)
در تفسير «الكاشف» متناسب با هر موضوع تفسيري، آثار ديگر نويسنده كه موضوع آن همان موضوع تفسيري و يا بخشي از اثر درباره آن موضوع است، معرفي ميشود؛ براي نمونه در ذيل آيه « مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ » (رعد/٣٥) تحت عنوان «الشيعه الاماميه و الصحابه» چهار اثر خويش را، كه درهمين زمينه نگارش كرده است معرفي ميكند:
1. مع الشيعه الاماميه؛ 2. الشيعه والحاكمون؛ 3. الاثنا عشريه واهل البيت؛ 4.الشيعه والتشيع.
او در تفسير آيه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ ...» (توبه/٣٤) دو اثر خويش را به نام هاي «مع الشيعه الاماميه» و «مع علماء النجف الاشرف» هم موضوع بامسأله «ابوذر و الاشتراكيه» نشان ميدهد.
و در تفسير آيه « وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ ...» (بقره/١٩٦) كتاب هاي «الحج علي المذاهب الخمسه»، «الفقه علي المذاهب الخمسه» و «فقه الامام جعفر الصادق(ع) » را از جمله آثار خويش معرفي ميكند كه درباره حج نوشته شده يا بخشي از آن درباره حج است.
ويژگي ديگر تفسير «الكاشف» ارائه فهرست موضوعي و جايگاه بحث درآن تفسير است. بر اثر همين رويكرد است كه در تفسير «الكاشف» تفسير آيات مشابه يا هم موضوع تكرار نشده، يا اگر تكرار شده با اسلوب متفاوت است؛ براي نمونه مغنيه در تفسير آيه « خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً » (توبه/١٠٣) و آيه « وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الأوَّلِينَ» (شعرا/١٩٦) فهرستي از صفحاتي كه در تفسير «الكاشف» درباره اين دو آيه بحث كرده، ارائه ميدهد. او در تفسير « وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الأوَّلِينَ » مخاطب را براي آشنايي با دلايل عقلي و نقلي وحياني بودن قرآن به موارد زير ارجاع ميدهد:
«الكاشف» جلد 1، صفحه 65، تفسير سوره بقره، آيه 23؛ همان، جلد 2، صفحه 350، تفسير سوره نساء، آيه 53؛ همان، جلد 2، صفحه 389، تفسير سوره نساء، آيه 82؛ همان، تفسيرسوره نور، آيه 55با عنوان «وجه آخر لاعجاز القرآن»؛ همان، جلد 1 صفحه 233، سوره بقره، آيه 46؛ همان، جلد 2، صفحه 492، با عنوان «هل الانبياء كلّهم شرقيون».
تفسير «الكاشف»، در شمار تفاسيري است كه به روش تفسير ترتيبي آيات قرآن را تفسير ميكند با وجود اين، نويسنده گاه از شيوه تفسير موضوعي در كنار تفسير ترتيبي سود ميبرد.
براي نمونه مسأله خلود را با عنوان «الخلود في النار» در ذيل آيه « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ...» (بقره/٢٥٧) و بحث تقيه را در ذيل آيه « لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً ...» (آل عمران/٢٨) به شيوة تفسير موضوعي مورد بحث قرار ميدهد.
نويسنده «الكاشف» براي تبيين بهتر مراد خداوند، تفسير خويش را به شكل پرسش و پاسخ سامان داده است. او مينويسد:
«و لايضاح المراد منها نورده بصيغه السؤال و الجواب»
با اين رويكرد مفسر در تفسير بسياري از آيات قرآن نخست پرسشي را مطرح ميكند و سپس به صورت كامل و روشن به پاسخ آن پرسش ميپردازد.
در طول تاريخ تفسير برخي از مفسران، با مبنا و معيار قراردادن آيات، انديشههاي خويش را ساختار ميدهند و گروهي اندك با محور قراردادن باورهاي خود، آيات را بر ديدگاه هاي خويش تطبيق ميدهند. اين گروه برخلاف گروه اول در پي يافتن مراد و مقصود خداوند نيستند، بلكه به دنبال تأييد نظريات شخصي خود با آيات قرآن هستند.
مفسر تفسير «الكاشف» در شمار مفسراني است كه آيات قرآن را مبنا قرار ميدهد وانديشههاي خويش را بر اساس آيات پالايش ميكند. او در مقدمه تفسير مينويسد:
«در اثناي پرداختن به تفسير، به نظريهها و باورهاي فراوان ديگري نيز دست يافتم؛ به عبارت درستتر تفسير، بسياري از برداشت ها و افكار پيشينم را تصحيح كرد.»(همان، /83)
روش تفسيري مغنيه را در چند روش كلي ميتوان خلاصه نمود:
1. تفسير به مأثور؛ 2. تفسير عقلي؛ 3. تفسير علمي
تفسير قرآن به كمك آيات قرآن، روايات پيامبر(ص) و اهلبيت:يا سخن صحابه و تابعان آن گونه كه اهل سنت مدعي هستند تفسير مأثور ناميده ميشود.
در «الكاشف»، تفسير قرآن به قرآن از بهترين شيوههاي تفسير قرآن معرفي شده است. در جاي جاي اين تفسير مصدر قرآن واحد خوانده و آيات مفسر يكديگر نمايانده شدهاست. در ذيل آيات « وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ...» (نمل/٨٨) ، « وَلَكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ» (قصص/٤٦)، « وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ » (رعد/١٣)، « َلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا » (انعام/٩٢) آيات قرآن به آن جهت كه مصدر واحدي دارند، مفسر يكديگر خوانده شدهاند.
مغنيه دراين شيوه تفسيري، از مبينات براي تفسير مجملات، از خاص در تفسير عام، از محكمات در تبيين متشابهات و از سياق در فهم بهينه آيات سود ميبرد.
براي نمونه در آيه شريفه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأنْعَامِ إِلا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ» (مائده/١) جمله « إِلا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ » مجمل است و مغنيه در تفسير آن از « غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ » و آيه « حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلا مَا ذَكَّيْتُمْ ...» (مائده/٣) سود ميبرد.
در تفسير «الكاشف» از آيات خاص در تفسير آيات عام بهره گرفته شده است؛ براي نمونه آيه شريفه « وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا ...» (بقره/٢٣٤) از آيات عام قرآن شناخته ميشود؛ چه اينكه اين آيه درباره عده وفات است و عده وفات زن باردار در آن بيان نشده است. مغنيه براي تفسير اين آيه از آيه « وَأُولاتُ الأحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ » (طلاق/٤) كه از آيات خاص قرآن به شمار ميآيد، سود ميبرد.
سه. تفسير در پرتو سياق آيات
سياق آيات قرآن يكي از عناصر مهم تفسيري است و مفسران بسياري بر اساس سياق آيات در فهم بهتر آيات ميكوشند.
نويسنده تفسير «الكاشف» نيز بارها از سياق آيات سود ميبرد؛ براي نمونه وي در تفسير آيات « بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (بقره/٨١) ، « لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ »(بقره/٢٥٦) و « أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي » (هود/٣٥) از سياق سود ميبرد. اما يك تفاوت اساسي ميان مغنيه و ديگر مفسران وجود دارد و آن اين است كه ايشان اعتماد به سياق آيات را همچون قاعده كلي نادرست ميداند:
«پرسش: سياق آيات نشان ميدهد كه مراد از آيه تطهير(احزاب/33) زنان پيامبر(ص) ميباشند. بنابراين، چگونه عدهاي ازمفسران و محدثاني كه از آنان روايت نقل كردهايد، آن ها را ازمصاديق اين آيه ندانستهاند؟
پاسخ: اولاً، صاحب تفسير المنار از استادش شيخ محمد عبده(2/451، چاپ دوم) نقل كردهاست: روش قرآن چنين است كه انسان را از يك حالت به حالتي ديگر منتقل ميكند و آن گاه يكي پس از ديگري به مباحث مورد نظر باز ميگردد.
امام جعفر صادق(ع) ميگويد: آيه قرآن، آغازش درباره چيزي و فرجامش درباره چيزي ديگر است. بنابراين درست نيست كه به سياق آيات قرآن حكيم چونان قاعده فراگير تكيه كنيم» (همان،/91)
روايات معصومين در تفسير «الكاشف» جايگاه بسيار بلندي دارد و نخستين تكيه گاه مفسر در فهم آيات سنت پيامبر(ص) است. در مقدمه تفسير ميخوانيم:
«در تفسير آيه و بيان مقصود آن، قبل ازهر چيز بر حديثي تكيه كردم كه در سنت پيامبر(ص) به اثبات رسيده باشد؛ زيرا سنت، ترجمان قرآن و راه شناخت معاني آن است. خداوند متعال ميفرمايد: «هر چه پيامبر به شما داد بستانيد و از هر چه شما را منع كرد اجتناب كنيد.» (همان)
محمد جواد مغنيه درجاي جاي تفسير خويش از روايات معصومين: درجهت فهم آيات سود ميبرد و مجملات، عمومات، مطلقات آيات را تفسير ميكند؛ براي نمونه در تفسير آيات زير از روايات بهره گرفته است:
« وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا ...» (بقره/١٦٥)
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ ...» (بقره/٦٢)
« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ ...» (توبه/١٢٢)
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ...» (نساء/٤٣)
« وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ ...» (آل عمران/١٠٣)
هر چند نويسنده «الكاشف» مانند بسياري ديگر از مفسران از شيوه تفسير روايي در فهم آيات وحي سود ميبرد؛ اما يك تفاوت اساسي ميان نظرگاه ايشان با ساير مفسران وجود دارد و آن اينكه، مغنيه روايات تفسيري را كه بيشتر در حد خبر واحد هستند تنها در احكام شرعي و موضوعات آن ها حجت ميداند و از بهرهوري از اين گونه اخبار در باورهاي ديني و مباحث و مسائل تاريخي و موضوعات خارجي اجتناب ميكند. اگر هم درمواردي ايشان از اين گونه روايات سود ميبرد، آن روايات با خود قرينهاي دارند كه سبب اطمينان مفسر ميگردد وبه منزله سنت قطعي ميشود.
در تفسير آيه « وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ ...» (بقره/١٢٧) ميخوانيم:
«اين جانب، در ميان سخنان باستانشناسان، دراين باره چيزي نيافتم و قرآن نيز به طور آشكار تاريخ تأسيس خانه كعبه را بيان نكرده و تنها به اين مقدار بسنده كرده است كه ابراهيم و اسماعيل به ساختن خانه پرداختند و دراين باره با يكديگر همكاري كردند و اين سخن مشخص نميكند كه آيا خانه پيش از ابراهيم وجود داشته و لكن خراب شده و آنگاه ابراهيم(ع) و فرزندش اسماعيل(ع) ، آن را تجديد بنا كرده و يا اين كه پيش از ابراهيم(ع) ابداً وجود نداشته است. سنتي قطعي [يا خبر متواتر] نيز در اين باره وجود ندارد و رواياتي كه در اين موضوع آمده، همگي خبر واحد ميباشند و خبر واحد تنها دراحكام شرعي و يا بنا به قولي در احكام شرعي و موضوع آن ها ـ چنان كه برخي گفته اند ـ حجت است؛ اما در عقايد، مسائل تاريخي وموضوعات خارجي محض حجيت ندارد مگر اين كه قرينهاي وجود داشته باشد كه موب اطمينان و اعتماد انسان بدان شود و دراين صورت،خبر واحد به منزله خبر متواتر خواهد بود.»(همان، /378)
افزون بر اين، در نگاه مغنيه رواياتي به عنوان روايت تفسيري در خور بهرهبرداري هستند كه با آيات قرآن ناسازگاري نداشته باشند؛ براي نمونه وي در تفسير آيه « صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضَّالِّينَ» (فاتحه/٧) روايتي را كه مراد از« الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ » را يهود و مراد از «ضالين» را نصاري معرفي ميكند ناسازگار با عموم آيه ميخواند:
« در برخي از روايات آمده است كه مراد از «مغضوب عليهم» يهود و مراد ار «ضالين» نصاري است؛ لكن لفظ آيه عام ميباشد، نه تخصيص درآن وجود دارد و نه استثنا. بنابراين، هركس كه فرمانبردار باشد نعمت و رحمت خدا شامل حال او خواهد شد و هر كس كه گناهكار باشد گمراه و مورد خشم است.» (همان، /117)
در طول تاريخ تفسير، عقل يكي از مهمترين ابزارهاي فهم آيات وحي بوده است. مفسران بسياري در شناخت متشابهات از محكمات، زدودن ناسازگاري آيات با يكديگر و فهم درست تر آيات از عقل سود بردهاند و از جمله اين مفسران محمد جواد مغنيه است. در نگاه وي عقل موهبتي الهي است كه به انسان توانايي رسيدن به انديشههاي ديني را ارزاني ميدارد، وجوب عمل به آيات و روايات را دليلمند ميسازد، ناسازگاري آيات را ازميان ميبرد، تأويل برخي از آيات را ضروري نشان ميدهد و... .
در يك جمعبندي كوتاه، عقل در تفسير «الكاشف» در ميدانهاي زير مبناي فهم آيات قرار ميگيرد:
در منظر نويسنده «الكاشف»، هر آيهاي از آيات قرآن كه با حكم بديهي عقل ناسازگار افتد بايد تأويل گردد و اين تأويل بايد به گونهاي باشد كه با حكم عقل سازگار نمايد. او در مقدمه مينويسد:
«هرگاه ظاهر لفظ با حكم بديهي عقل تعارضي داشت لفظ را به گونهاي تأويل كردم كه با عقل هماهنگي پيدا كند؛ زيرا عقل دليل و حجت بر وجوب عمل كردن به نقل و روايت است.» (همان، /92)
بر اين اساس، تفسير آيات در تفسير وي به شيوه تفسير عقلي براي جلوگيري از تحريف قرآن ضروري است؛ چه اين كه فهم ظاهري تعدادي از آيات قرآن بدون جريان تفسير عقلي تحريف قرآن را در پي دارد.
مغنيه در تفسير آيه « وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ ...» (آل عمران/٧٨) مينويسد:
«تحريف به چند صورت تحقق مييابد. گاهي تحريف به افزودن و گاهي به كاستن است؛ يعني چيزي به كتاب خدا افزوده و يا ازآن حذف شود. گاهي با تحريف حركات، به گونهاي كه معنا را تغيير دهد، صورت ميگيرد؛ مثلاً فاعل را مفعول و مفعول را فاعل قرار دهند. همچنين ممكن است تحريف با تفسير تحقق پذيرد؛ به عنوان مثال: «يدالله» به دست حقيقي دست تفسير شود و نه به دست مجازي كه مراد قدرت خداوند است.» (همان، 2/162)
دراين راستا مغنيه در تفسير آيه «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَه» (بقره/٥٥) نخست اثبات ميكند خدا از جهت عقلي قابل رؤيت نيست و پس از آن آيه را تأويل ميكند. او مينويسد:
«اماميه ومعتزله ميگويند: ديدن خدا با چشم ظاهري محال است، هم در دنيا و هم در آخرت، چرا كه خدا نه جسم است و نه درجسمي حلول كرده و نه چيزي كه در مكاني قرار دارد. چون اين دو طايفه ديدن خدا را از لحاظ عقلاني محال ميدانند، آياتي كه در ظاهر بر امكان رؤيت خدا دلالت دارند، بر رؤيت او با عقل و بصيرت حمل كردهاند و نه بر ديدن او با چشم سر، و به تعبير فيلسوف بزرگ محمدبن ابراهيم شيرازي ـ معروف به ملاصدرا ـ يا صدرالمتألهين، ديدن خدا با حقايق ايمان امكانپذير است نه با اعضاي بدن» (همان، 1/228)
و در تفسير آيات « وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ ...» (بقره/٣٥) نيز نويسنده «الكاشف» نخست عصمت انبيا را عقلاً اثبات ميكند و سپس آياتي كه به ظاهر با عصمت انبياء ناسازگار است، تأويل مينمايد. (رك: همان، /194)
دو. رفع ناسازگاري آيات
نويسنده «الكاشف» ناسازگاري و تناقض حقيقي ميان آيات با يكديگر را امكانناپذير ميخواند، چنان كه ناسازگاري واقعي آيات با عقل را محال مينامد؛ اما وي تناقض ظاهري آيات را جايز ميشمرد و در رفع اين ناسازگاري از عقل به عنوان يكي از راه هاي زدودن تناقض بهره ميگيرد. او نخست آيات هم موضوع را دركنار هم قرارميدهد و سپس با مبنا قرار دادن آيات سازگار با عقل، آياتي را كه ناسازگار با آيات مورد تأييد عقل و حكم عقلي است تأويل ميكند؛ مانند آياتي كه موضوع آن ها عصمت انبياء است.
مغنيه درتفسير آيه « مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الأرْضِ وَلا فِي أَنْفُسِكُمْ ...» (حديد/٢٢)با عنوان «المصائب و صاحب الظلال» درنقد ديدگاه سيد قطب مينويسد:
«تناقض حقيقي و واقعي ميان آيات و برخورد يكي از آن ها با حكم عقل، بر قرآن و در قرآن محال است. چگونه محال نباشد در حالي كه اين كتاب از سوي خداي حكيم و داناست! بنابراين هر گاه ظاهر آيهاي با آيهاي ديگر و يا با حكم عقل برخورد داشته باشد، ميفهميم كه اين ظاهر و اطلاق آن، مراد خداوند تعالي نيست و اگر لفظ مطلق آورده شده بر طبق روش قرآن در بيان است، چونان كه از يهود و نصارا به اهل كتاب تعبير كند و يا اينكه اين اطلاق براساس آن چيزي است كه به حكم عقل شناخته شده است؛ نظير اين كه از قدرت خداوند به «يد» تعبير ميكند.» (همان، ذيل آيه)
محمد جواد مغنيه بر خلاف گروهي از قرآنپژوهان و مفسران، به جامعيت قرآن نسبت به تمام نيازمندي هاي بشر در زمينههاي مختلف تجربي و انساني معتقد نيست. او در تفسير« هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» مينويسد:
«اين جمله آشكارا دلالت دارد بر اينكه در قرآن نبايد به دنبال علم تاريخ، فلسفه، علوم طبيعي و رياضي و امثال آن رفت؛ بلكه تنها هدايت انساني، ارشاد، اصلاح و خوشبختي دو جهان او را در قرآن بايد جستجو كرد. به بياني ديگر: قرآن، كتاب دين، اخلاق، عقيده و شريعت است و اگر در آيات قرآن آياتي درباره جهان هستي آمده، مقصود خداوند از اين آيات بيان حقايق علمي نيست، بلكه هدف آن است كه ما به وسيله جهان هستي و نظام حاكم بر آن به وجود خداي سبحان هدايت شويم و پي ببريم كه هيچ موجودي از موجودات به طور تصادفي و بدون قصد ـ چنان كه ماديون ميگويند ـ آفريده نشده است.» (همان، 1/122)
بر اثر همين رويكرد، مغنيه بر مفسران و قرآنپژوهاني كه در پي جمع ميان آيات و دانستههاي علمي هستند دو اشكال ميكند:
1. دانش بشر به تناسب انديشه محدود او محدود است، اما قرآن كه خاستگاه آن علم الهي است نامحدود است ونميتوان ميان محدود و نامحدود گردآورد.
2. علم انسان مجموعهاي است از فرضيهها و تئوري هاي درست و نادرست و در عين حال خطاپذير. در زماني دانستهاي قطعي و يقييني خوانده ميشود و در زماني ديگر خرافه ناميده ميشود. بنابراين چگونه ميتوان ميان آنچه خطاپذير است با قرآني كه خطاناپذير است جمع نمود.
هرچند نويسنده «الكاشف» جامعيت قرآن را به معنايي كه ياد شد منكر است و بر مفسران و قرآن پژوهان علمگرا خدشه ميكند؛ تأثير دانستههاي علمي قطعي در فهم بهينه آيات و شناخت اسرار و فلسفه احكام را ميپذيرد و از بهرهوري از يافتههاي غيرقطعي و يا ملاك قراردادن مطلق دستاوردهاي علمي در راستي و درستي آيات، پرهيز ميدهد.او مينويسد:
«اشكالي ندارد كه ما از حقايقي كه علم آن ها را كشف كرده براي درك برخي از آيات كمك بگيريم، لكن مشروط به اينكه اين حقايق را معيار راستي و درستي قرآن قرار ندهيم؛ بلكه از آن ها به عنوان ابزاري براي شناخت اسرار و حكمت برخي از احكام آن بهره گيريم.» (همان،/126)
با اين باور است كه محمد جواد مغنيه در تفسير برخي از آيات قرآن از دستاوردهاي علمي سود ميبرد و در تفسير برخي از آيات قرآن نظريات مفسران علمگرا را به نقد ميكشد؛ براي نمونه او درتفسير آيات زير از يافتههاي قطعي علمي سود بردهاست:
« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ...» (بقره/١٦٤)
« الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لا يَقُومُونَ إِلا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ ...» (بقره/٢٧٥)
« وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ » (رعد/٣)
در تفسير آيه « وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ... » ميخوانيم:
«يعني در گياه هر نوع ميوه جفت وجود دارد: نر و ماده كه به سان نر و ماده نخل ها آشكارند و يا همانند ديگر گياهان پنهانند. شيخ مراغي در تفسيرش ميگويد: «دانش جديد ثابت كرده است كه ميوه درخت و دانه كشت از نر و ماده توليد ميشود. اين جفت گاهي در يك درخت قرار دارند؛ همانند بيشتر درختان و گاهي در دو درخت قرار دارند؛ نظير نخل ها» در مجله لبناني «العلوم» شماره اوت 1967 مقالهاي است زير عنوان: «چگونه زندگي موجودات برانگيخته ميشود». دراين مقاله آمدهاست: حشرات روي بدن هاي خود لقاح لازم را بر ميدارند و بدون كوچكترين خطا آن را به غلاف هاي شكوفه گل ها منتقل ميكنند. پرنده با منقارش شكوفه زنبق را تلقيح ميكند و اين گويي معجزه است. در جنگ جهاني دوم،نيروهاي متفقين وارد كورسيكا [جزيره فرانسوي] شدند. پس ازورود آنان، درختان زيتون دچار آفت شده و ميوههايش كم شد. آمريكا خواست به اهالي اين منطقه كمك كند. از اين رو ماده «د.د.ت» را به روي درختان زيتون پاشيد و حشره زيان رسان را از بين رفت، لكن به همراه آن، ديگر حشرات نيز نابود شدند. در نتيجه، در سال آينده هيچ يك از درختان زيتون، ليمو و بادام، ميوه ندادند. بدين ترتيب آشكار شد كه ميوه جز از طريق تلقيح ماده نرينه به مادينه به وجود نميآيد.» (همان، 4/587)
و در تفسير آيه « وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ ...» (اعراف/١١) نظريه داروين را به جهت علمي و قطعي نبودن نميپذيرد:
«ما پيرو آن دليلي هستيم كه ترديد و احتمال مخالف را نپذيرد؛ زيرا وقتي احتمال بيايد، استدلال باطل ميشود و اين يك حقيقت عيني و بديهي است كه حتي تجربهگرايان كه منبع شناخت را به آزمايش حسي منحصر ميدانند نيز آن را انكار نميكنند.» (همان، 3/472)
وي تفسير شياطين به ميكروب ها را درذيل آيه « يَا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ » (اعراف/٢٧) تفسير به حدس و گمان دانسته، نكوهش ميكند.(همان، /490)
محمدجواد مغنيه ازمنابع بسياري در تفسير آيات قرآن سود برده است كه برخي از اين منابع دريك دستهبندي كلي عبارتند از:
نويسنده «الكاشف» در تفسير آيات با ديدگاه هاي بسياري از مفسران بزرگ قرآن آشناست به گونهاي كه در تفسير برخي از آيات ده ها تفسير را مطالعه ميكند.
منابع تفسيري «الكاشف» عبارتند از:
1. مجمع البيان
2. مفاتيح الغيب
3. البحر المحيط
4. المنار
5. تفسير «قرآن» كريم، ملاصدرا
6. الكشاف
7. تفسير بيضاوي
8. غرائب القرآن
9. تفسير مراغي
10. التسهيل لعلوم التنزيل
11. تفسير طبري
12. آلاء الرحمن
13. روح البيان
14. بيان السعاده
15. درّ المنثور
16. روح المعاني
17. في ظلال القرآن
در ميان اين تفاسير، بيشترين نقل قول را از تفسير مجمع البيان، مفاتيح الغيب و المنار دارد و بيشترين عنايت او به تفسير المنار است؛ هر چند درجاي جاي تفسير، نظريات عبده و رشيد رضا را نقد ميكند.
بهره وري محمد جواد مغنيه از منابع فقهي در تفسير آيات الاحكام بسيار گسترده است. مهمترين منابع فقهي «الكاشف» عبارتند از:
1. مسالك الافهام، شهيد ثاني
2. احكام القرآن، جصّاص
3. تذكره، علامه حلي
4. جواهرالكلام، نجفي
5. احكام القرآن، ابيبكر معافري اندلسي
6. الروضه البهيّه، شهيد ثاني
7. المغني، ابن قدامه
8. بدايه المجتهد، ابن رشد
9. الفقه الاسلامي في ثوبه الجديد، شيخ مصطفي زرقا
افزون بر منابع يادشده، مغنيه از منابع اصول، تاريخ، علوم تجربي و انساني نيز در تفسير سود ميبرد؛ از آن جمله در دانش اصول از رسائل شيخ انصاري و... و در تاريخ از مروج الذهب و محمد رسول الله و الاخبار المصريه و... و در بخش روايات از سنن ترمذي، وسائل الشيعه، كافي و... سود ميبرد و دركنار تمام اين كتاب ها از مجلات و روزنامهها نيز در تبيين هرچه بهتر آيات بهره ميگيرد.
1. مغنيه،محمد جواد؛ تفسير كاشف،ترجمه موسي دانش،اول، بوستان كتاب،قم، 1385 ش.